تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

اون لحظه ای که یهو دیگه دوست نداری.یهو بدت میاد.. یهو صدای نابود شدن یه چیزی میاد. :]

شاید یک روز بشوم یک پیرمرد ؛ از آن هایی که مو و سبیل سفید ِ سفید دارند، با یک شکم گنده و کراوات رنگی می زنند و همیشه کلاه روی سرشان است. اگر اینطور می شد یک مغازه ی پنیر فروشی باز می کردم و همیشه بوی پنیر می دادم. 
حالا اگر این هم نشدم لااقل پیرزن باشم. از آن هایی که موهایشان را جمع می کنند بالای سر و با میل های بافتنی این طرف و آن طرف می روند. اگر اینطور بود حتما آشپز خوبی بودم و کیک های خامه دار می پختم. 
اگر همه ی این ها هیچ جوری ممکن نیست، لااقل یک دختربچه ی هفت ساله ی مو بور باشم که تازه از مدرسه برگشته و حرف 'س' را یاد گرفته و هی می گوید : کاسه - کاسه - قابلمه. 
.
اگر هیچ کدام نشد، پس نباشم. 
اینجا و الآن و این کَس نباشم ... 

اگر نصف ارزشی که برایت دارند،برایشان داشته باشی،هنوز هم می ارزد. 

ولی کمتر .. 

می شود مانْد، ولی ' کم ' شدن ست .. 

دِر ایز اِ تایم وِن چیزهایی که هر دقیقه از دست می دهی خیلی خیلی بیشتر شده اند از چیزهایی که برای خودت جمع می کنی. 
به معنای واقعی کلمه ' با چنگ و دندان ' سعی می کنی همه چیز سر جای خودش بماند... 

روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟


'عادی' که می گویم یعنی همیشه،هرروز.
یعنی همه ی حرف زدن ها و تقلّا کردن ها. 
یعنی همه ی آن ها،شما،من. 
'متفاوت' که می گویم یعنی پررنگ. 
یعنی نگاه ، صدا. یعنی زنده ... 

وقتی یک متفاوت افتاده وسط میلیون ها عادی زندگی ت ؛ 
تک تک سلول های بدن ت پررنگ می شوند ... 
و زنده. 

# اگر راست گفته باشی.