ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اگر شمائم مثل من جایی باشید که سهم همه رو دادن جز شما ٬
چیزایی که واسه همه فراوونه و مجانی ٬ واسه ی شما آرزوئه ٬
همونجا ایمان میارید به طلوع.
ایمان میارید به طلوع.
+ این روزا که میگذره ٬ خوبم ٬ ...
خیلی خوبم ٬ این که تو هستی ...
عالیه.
حیف که می دونم ... تو نظام یک سقوطی و نه بیشتر.
اگه بچه بودم ٬ شاید جواب می دادم : " یه دنیا ٬ ده تا ... "
فکر می کردم بفهمم بچه نیستم و باید جواب درست و حسابی بدم.
اما واقعا به جز جوابای بچگونه هیچچی تو ذهن آدم نمیاد.
به جز جوابای بچگونه هیچچی تو ذهن آدم نمیاد. دلایل بچگونه ؛ نفهمی های بچگونه ...
از همه بدتر ؛ جمع شدن اشک تو چشات سر هر مسئله ای ؛ انگار بچه ای باشی که اسباب
بازیش رو گرفتن.
من بچه موندم هنوز.
یک روز که حبه حبه خوشی بگذاریم در دهان هایمان و چای بخوریم ؟
یک روز که یک نفس را بشود کشید : دم ٬ بازدم ... بدون خفگی ٬ بدون حس ّ اجسام اضافه سر راهش.
روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد ...
بر میخوری به همچین سوالی : بمیرم یا بنویسم ؟
لااقل حالا می فهمم چقدر سنگ هست تا دریا.
یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.
یا مثلا وجود چنین پستایی.