ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بدترین اتفاق در دنیا این نیست که یک سال مجبور باشی با آدم هایی که تفاوت محض اند ، تصمیم مشترک بگیری.
حتی این هم نیست که مجبور باشی در جواب همه ی جمله هایی که عقاید صاحبشان را داد می زنند ، داد می زنند ، سکوت کنی.
این هم نیست که تو را مجبور کنند وقتت را صرف چیزهای تنفربرانگیز کنی عوض تمام بهشت هایی که پشت در اتفاق میفتند و خاطره می شوند.
بدترین چیز در دنیا این هست که بعد از یک سال ، نگاه کنی و ببینی دلت برای این عقاید متفاوت تنگ می شود ، برای سر و کله زدن و قانع کردن.
دلت برای تعجب از اختلاف های انقدر بزرگ تنگ می شود.
نگاه کنی و ببینی اختلاف ها کم شده ، تو شدی - خیلی ساده - همان چیز نفرت انگیز.
گذشت و گذشتیم و دارد می گذرد. [ ترجیحا روزی چندین دفعه تکرار شود.]
آدم هایی هم وجود دارند که برعکس همه ی ما برای زندگی کردن خلق شده اند و اگر همین طور نشسته باشی و در حالی که حواسشان جای دیگهست، خیره بشوی به حرکاتشان ، باورت نمی شود که این چیز بتواند نباشد.
" اگر همین حالا یک نفر به من خیره شده باشد،لابد فکر می کند: چقدر عجیب که این هنوز زندهست.
بدبخت باور نمی کند من هستم. " - از مجموعه مونولوگ ها -
آدم ها صرفاً مجموعه-علایق اند.
" سبکی تحمل ناپذیر بار هستی* " را به خاطر وجود علایقشان تحمل می کنند.تمام داشتههاشان آینهی علایقشان می شود و علایق،آن ها را متفاوت می کنند و مردم به خاطر علایقشان آن ها را دوست دارند/از آن ها متنفرند و نهایتا بعد از مرگ علایقشان تنها چیزیست که اطرافیان را یاد آن ها میندازد.
گاهی هست که این ها کم رنگ می شوند ، کم رنگ تر می شوند ... و پیر می شوی.
پیر شدن یعنی بی علاقه بودن.
و در چنین شرایطی باید مُرد.
* این عبارت : نام کتابی از کوندرا.