شاید یک روز بشوم یک پیرمرد ؛ از آن هایی که مو و سبیل سفید ِ سفید دارند، با یک شکم گنده و کراوات رنگی می زنند و همیشه کلاه روی سرشان است. اگر اینطور می شد یک مغازه ی پنیر فروشی باز می کردم و همیشه بوی پنیر می دادم.
حالا اگر این هم نشدم لااقل پیرزن باشم. از آن هایی که موهایشان را جمع می کنند بالای سر و با میل های بافتنی این طرف و آن طرف می روند. اگر اینطور بود حتما آشپز خوبی بودم و کیک های خامه دار می پختم.
اگر همه ی این ها هیچ جوری ممکن نیست، لااقل یک دختربچه ی هفت ساله ی مو بور باشم که تازه از مدرسه برگشته و حرف 'س' را یاد گرفته و هی می گوید : کاسه - کاسه - قابلمه.
.
.
.
اگر هیچ کدام نشد، پس نباشم.
اینجا و الآن و این کَس نباشم ...