تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

بچّگونه

 

اگه بچه بودم ٬ شاید جواب می دادم :‌ " یه دنیا ٬ ده تا ... " 

  

فکر می کردم بفهمم بچه نیستم و باید جواب درست و حسابی بدم. 

 

اما واقعا به جز جوابای بچگونه هیچچی تو ذهن آدم نمیاد. 

 

به جز جوابای بچگونه هیچچی تو ذهن آدم نمیاد. دلایل بچگونه ؛ نفهمی های بچگونه ...  

 

از همه بدتر ؛ جمع شدن اشک تو چشات سر هر مسئله ای ؛ انگار بچه ای باشی که اسباب  

 

بازیش رو گرفتن. 

 

من بچه موندم هنوز.

آن روز نا گزیر که می آید ...

  • فکر می کنی یک روز بشود که دندان هایمان - بس که با هوا در تماس بوده - زنگ بزند ؟‌  

 یک روز که حبه حبه خوشی بگذاریم در دهان هایمان و چای بخوریم ؟  

 

یک روز که یک نفس را بشود کشید : دم ٬ بازدم ... بدون خفگی ٬ بدون حس ّ اجسام اضافه سر راهش.

 

  • می شود یا شعار ست ؟‌  

روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد ...

و ز ننگ زندگانی آلوده دامنی ؟

 

  • طول کشید تا بفهمم " نوشتن " با "تعداد غصّه هایی که در روز جمع می کنیم" ، رابطه  مستقیم دارد. 

بر میخوری به همچین سوالی : بمیرم یا بنویسم ؟  

   

  • طول کشید تا بفهمم چقدر کمم ؛ چقدر رودم.  

لااقل حالا می فهمم چقدر سنگ هست تا دریا. 

 

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.  

 

یا مثلا وجود چنین پستایی.