تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

گذشت.


بدترین اتفاق در دنیا این نیست که یک سال مجبور باشی با آدم هایی که تفاوت محض اند ، تصمیم مشترک بگیری.

حتی این هم نیست که مجبور باشی در جواب همه ی جمله هایی که عقاید صاحبشان را داد می زنند ، داد می زنند ، سکوت کنی.

این هم نیست که تو را مجبور کنند وقتت را صرف چیزهای تنفربرانگیز کنی عوض تمام بهشت هایی که پشت در اتفاق میفتند و خاطره می شوند.

بدترین چیز در دنیا این هست که بعد از یک سال ، نگاه کنی و ببینی دلت برای این عقاید متفاوت تنگ می شود ، برای سر و کله زدن و قانع کردن. 

دلت برای تعجب از اختلاف های انقدر بزرگ تنگ می شود. 

نگاه کنی و ببینی اختلاف ها کم شده ، تو شدی - خیلی ساده - همان چیز نفرت انگیز.


گذشت و گذشتیم و دارد می گذرد. [ ترجیحا روزی چندین دفعه تکرار شود.]

سلام. من یک گیج هستم.


_ چی انقدر مشغولت کرده؟ 

_ دارم لیست کتاب نمایشگاه کتاب می نویسم ، حواسم هست که این هفته روز ِ "بهترین" هست ، سعی می کنم آرام باشم ، خودم را برای امتحان ها حاضر کنم ، دارم می دوَم دنبال زمان ، باید یادم باشد دنبال کار پروژه هم باشم ، یادم باشد حرف بزنم ... ، ...

_ زندگی هم بکن. منظورم چیزی به جز مثل گیج ها دور خود چرخیدن است.

_ آها ، بروم. باید یادم باشد بگذارم بروم.