-
[ بدون عنوان ]
1392/09/08 16:35
اون لحظه ای که یهو دیگه دوست نداری.یهو بدت میاد.. یهو صدای نابود شدن یه چیزی میاد. :]
-
[ بدون عنوان ]
1392/08/28 16:31
شاید یک روز بشوم یک پیرمرد ؛ از آن هایی که مو و سبیل سفید ِ سفید دارند، با یک شکم گنده و کراوات رنگی می زنند و همیشه کلاه روی سرشان است. اگر اینطور می شد یک مغازه ی پنیر فروشی باز می کردم و همیشه بوی پنیر می دادم. حالا اگر این هم نشدم لااقل پیرزن باشم. از آن هایی که موهایشان را جمع می کنند بالای سر و با میل های بافتنی...
-
[ بدون عنوان ]
1392/08/26 17:29
اگر نصف ارزشی که برایت دارند،برایشان داشته باشی،هنوز هم می ارزد. ولی کمتر .. می شود مانْد، ولی ' کم ' شدن ست ..
-
[ بدون عنوان ]
1392/08/10 13:05
دِر ایز اِ تایم وِن چیزهایی که هر دقیقه از دست می دهی خیلی خیلی بیشتر شده اند از چیزهایی که برای خودت جمع می کنی. به معنای واقعی کلمه ' با چنگ و دندان ' سعی می کنی همه چیز سر جای خودش بماند...
-
روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟
1392/07/26 15:38
'عادی' که می گویم یعنی همیشه،هرروز. یعنی همه ی حرف زدن ها و تقلّا کردن ها. یعنی همه ی آن ها،شما،من. 'متفاوت' که می گویم یعنی پررنگ. یعنی نگاه ، صدا. یعنی زنده ... وقتی یک متفاوت افتاده وسط میلیون ها عادی زندگی ت ؛ تک تک سلول های بدن ت پررنگ می شوند ... و زنده. # اگر راست گفته باشی.
-
نشود فاش ِ کسی ...
1392/07/17 18:06
حتماً انتظار ندارید به این راحتی ها از اوّل تا ته ش را بنویسم و شما با چند نگاه کوتاه از رنگی ترین اتفاق این روزهای من عبور کنید.این اتفاق را باید گرفت ؛ لحظه لحظه ش را مدّت ها زل زد ... می خواهم تا ابَد در همین جا و همین لحظه بایستم. می خواهم این لحظه ها را کِش بدهم : دقیقه ها ، سالها ، ابدیّت ها ، ... عبور نمی کنم....
-
[ بدون عنوان ]
1392/03/10 22:16
واژه واژه ... من بیزارم از این همه واژه های مکرّر که مجبورم درشان حرف بزنم. سعی می کنم بیشترین ربط را پیدا کند با چیزی که در اصل باید باشد. نمی شود. پیدا نمی کند. من خواب دیده ام - بارها-. خواب ِ " گشتن " و " پیدا نکردن ". و نه پیدا نکردن چیزی که دنبالش هستم، پیدا نکردن جایی که در آن بگردم ... کافی...
-
گذشت.
1392/02/24 20:26
بدترین اتفاق در دنیا این نیست که یک سال مجبور باشی با آدم هایی که تفاوت محض اند ، تصمیم مشترک بگیری. حتی این هم نیست که مجبور باشی در جواب همه ی جمله هایی که عقاید صاحبشان را داد می زنند ، داد می زنند ، سکوت کنی. این هم نیست که تو را مجبور کنند وقتت را صرف چیزهای تنفربرانگیز کنی عوض تمام بهشت هایی که پشت در اتفاق...
-
سلام. من یک گیج هستم.
1392/02/08 19:28
_ چی انقدر مشغولت کرده؟ _ دارم لیست کتاب نمایشگاه کتاب می نویسم ، حواسم هست که این هفته روز ِ "بهترین" هست ، سعی می کنم آرام باشم ، خودم را برای امتحان ها حاضر کنم ، دارم می دوَم دنبال زمان ، باید یادم باشد دنبال کار پروژه هم باشم ، یادم باشد حرف بزنم ... ، ... _ زندگی هم بکن. منظورم چیزی به جز مثل گیج ها...
-
Consequences
1392/01/22 16:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 چون چیز خوبی کنار من نیست تا خیره نگاه ش کنم و حواسم پرت شود. چون دلم چیزهای رنگی رنگی می خواهد. چون جایی که هستم تهران است. چون از تمام Build up Hope ها و Failure ها خسته ام. چون به شکل مسخره ای هیچ کس،هیچ وقت ، هیچ جا حسّ خوبی ندارد. چون من...
-
[ بدون عنوان ]
1392/01/16 00:05
حاضری تمام ممکن های کوچک و بزرگ اطرافت هیچ کدام اتفاق نیفتند ولی برای یک هزارم ثانیه آن غیر ممکن مطلق که اصلا امکان ندارد را تجربه کنی ... .
-
بیست و هشت.
1391/12/27 18:05
I was here I lived , I Loved I was here I did , I've done everything that I wanted :]
-
از این گولّههای زندگی
1391/12/06 21:02
آدم هایی هم وجود دارند که برعکس همه ی ما برای زندگی کردن خلق شده اند و اگر همین طور نشسته باشی و در حالی که حواسشان جای دیگهست، خیره بشوی به حرکاتشان ، باورت نمی شود که این چیز بتواند نباشد. " اگر همین حالا یک نفر به من خیره شده باشد،لابد فکر می کند: چقدر عجیب که این هنوز زندهست. بدبخت باور نمی کند من هستم....
-
میرا
1391/11/27 11:16
گمونم بفهمم چرا بچّه ها عروسک رو ترجیح میدن به نمونههای واقعیش. + طفلی مُرد. :]
-
[ بدون عنوان ]
1391/11/16 16:41
آدم ها صرفاً مجموعه-علایق اند. " سبکی تحمل ناپذیر بار هستی * " را به خاطر وجود علایقشان تحمل می کنند.تمام داشتههاشان آینهی علایقشان می شود و علایق،آن ها را متفاوت می کنند و مردم به خاطر علایقشان آن ها را دوست دارند/از آن ها متنفرند و نهایتا بعد از مرگ علایقشان تنها چیزیست که اطرافیان را یاد آن ها...
-
همیشه که نباید ماند.
1391/10/25 15:51
# خدا ، در بهترین لباسش در حال دویدن. # نقّاشی ، پر از رنگهای ناخواسته. بترسد. از زنده بودن بترسد.
-
Feel Free of All the Pain
1391/10/18 18:45
یکی از همین روزهایی که دستهایت را نگران می کنند و خندههایت را به درد می آورند ، در یکی از همین خواب هایی که هربار تبدیل می شوند به خود ِ خود ِ کابوس ِ بیدار شدن ، یکی از همین روزهای عادّیای که احساس می کنی یک نفر - نامرئی - دائم به طرز زندگی کردنت فحش می دهد؛ بالاخره توی یکی از همینها فراموش می کنی ، فراموش می...
-
[ بدون عنوان ]
1391/10/16 19:48
آدمها به دردنخورند. دقیقا همین : به دردنخور * . باید آنقدر با آدمها بَد بود ... که موقع نیاز به راحتی بیفتند پایین. * تعریف : هروقت ، هرکجا هستند نباید آن وقت ، آنجا باشند.
-
[ بدون عنوان ]
1391/10/11 11:52
آدم بنشیند هی گوش بدهد و هی بمیرد.
-
ازین جا رَه به جایی نیست.
1391/10/08 19:06
لذّت بردن را یاد بگیریم * . گیرم که همه برسیم ... * بخوانید : یادم بدهید.
-
سکوت عین زوال است ...
1391/10/05 18:06
این روزها شدیداً این عبارت " آدمهای نامتقارن " در ذهنم زنگ می زند. همه چیز ِ نامتقارن . حتّی دویدن برای خوش بختی های کوچک نامتقارن که از یک طرفشان بدبختی زده بیرون.
-
آزادی از قید تعلّق
1391/10/01 12:05
× لازم شد خودت را هم بگذاری و بروی. چون آدم از جنگیدن که خَسـته نمی شود، از چیزهایی که برایشان می جنگد خَسـته می شود.
-
[ بدون عنوان ]
1391/09/29 16:56
مداومت،مداومت،مداومت،مداومت،مداومت،مداومت،مداومت،مداومت،مداومت . تداوم مداومت .
-
[ بدون عنوان ]
1391/05/05 01:58
× هیچ وقت توی زندگیم به اندازه ی وقتی که مجبور شدم همه ی چیزی که از یکی تو ذهنم ساختم رو بریزم پائین و دوباره بسازم ، اذیت نشدم. اذیت ها ...
-
گیسوم
1391/04/25 15:00
خشک شد . بعداً نوشت : مادر می گوید بعضی ها بدون ریشه ؛ گل می فروشند . گیسوم ریشه نداشت . بعداًتر نوشت : عادت خداست. هرچه دلخوشی داریم باید بگیرد. بالاخره باید چیزی وجود داشته باشد که حسرتش را خورد.
-
این ، آن نمی شود.
1391/03/07 12:43
حل شده بودم ولی هروقت قرار بود چیزی را از دست بدهم ٬ فکر می کردم. همیشه می ارزید. همیشه از دست می دادم. همان که " آن " میخواست شدن ، لذت بدمزّه ای داشت. قیمت داشت. هیچ چیز نمی مانَد ، وقتی بها را داده باشم ، ولی نگرفته باشم. حالا این ِ لعنتی کجاست ؟ ... نمی توانم بخندم ، حرف بزنم ، داد بزنم ، ناراحت باشم ،...
-
سر ها در گریبان است.
1391/02/19 17:21
هر آدمی یک بار در طول عمرش باید ساعت ۱۰ شب تکیه بده به یکی از ساختمونای دور میدون ونک ٬ Fade to Black رو با مکس ولوم گوش بده ، زل بزنه به کفش ها. و ایمان بیاره ؛ "نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ، که ره تاریک و لغزان است . وگر دست محبت سوی کس یاری، به اکراه آورد دست از بغل بیرون ، که سرما سخت سوزان است ." پ.ن...
-
تمام بودنت را به باد دِه ...
1391/02/15 15:49
این هم یک جور بچگی ست که می نشینم ، زل می زنم به لاک پشتم که ساعت ها دست و پا میزند و می چسبد به شیشه ی ظرف ، و همین طور اشک هایم می ریزد. ... همین و این می شود تمام بودن ت. من که هیچ ندارم جز یه بودن ؛ این بودن ِ جز را هم به باد دِه ...
-
حلّ مساله
1391/02/08 15:01
فرض : من اینجام. حکم :هیچ چیز سر جاش نیست. اثبات : تو اینجا نیستی.
-
نظام یک سقوط
1391/01/28 18:51
اگر شمائم مثل من جایی باشید که سهم همه رو دادن جز شما ٬ چیزایی که واسه همه فراوونه و مجانی ٬ واسه ی شما آرزوئه ٬ همونجا ایمان میارید به طلوع. ایمان میارید به طلوع. + این روزا که میگذره ٬ خوبم ٬ ... خیلی خوبم ٬ این که تو هستی ... عالیه. حیف که می دونم ... تو نظام یک سقوط ی و نه بیشتر.